آدم های بزرگ سکوت را برای
سخن گفتن بر می گزینند
آدم های معمولی گاه سکوت را
بر سخن گفتن ترجیح می دهند
و آدمهای کوچک با سخن بسیار
فرصت سکوت را از خود می گیرند ....
آدم های بزرگ سکوت را برای
سخن گفتن بر می گزینند
آدم های معمولی گاه سکوت را
بر سخن گفتن ترجیح می دهند
و آدمهای کوچک با سخن بسیار
فرصت سکوت را از خود می گیرند ....
دلم میخواست،
دلبند تو باشم ...
دلیلِ خاصِ لبخندِ تو باشم!!
در این زندانِ تلخی هایِ
دنیا،
دلم میخواست هم بند تو باشم...
دلم میخواست درگیر تو باشم،
به دامت مانده " زنجیر " تو باشم...
جوانی را ...
به پای تو بریزم،
شریک عمر و تقدیر تو باشم...
دلم میخواست دنبال تو باشم،
اوج ِ اوج ِ آمالِ
تو باشم...
به مرگم راضیم تنها به شرطی ...!
که یک لحظه،
فقط یک لحظه...
مال تو باشم...
دلم میخواست دنیای تو باشم،
امید حال و فردای تو باشم...
دلم را قرص کن،
بمان با من !
بمان، تا همیشه حوّایِ تو باشم...
تلالو سپیده ای به این نهال می زنی
تو پرسه ی سکوت من تویی که بال می زنی
طنین پر ترانه ای که می رسی به قلب من
چه سرکشانه در دلم به قیل و قال می زنی
به من نگاه کن ببین چگونه تنگ می شود
دلم برای دیدنت که سر به سال می زنی
همیشه باورم به تو یه احتمال ساده بود
تو جبر عاشقانه ای درست به خال می زنی
دوباره سوت می کشد،سرم، دوباره می پرم
از این نهیب لعنتی که در خیال می زنی
❁❁تو
❁❁هرجایی
❁❁ازاین
❁❁دنیا
❁❁که
❁❁باشی
❁❁صدای
❁❁خنده
❁❁ها
❁❁تو
❁❁دوست
❁❁دارم
↘️。*❁∵。。
❁❁آخه
❁❁هیچی
❁❁برای
❁❁من
❁❁توو
❁❁دنیا
❁❁مث
❁❁دست
❁❁های
❁❁تو
❁❁بوسیدنی
❁❁نیست
↘️。*
❁❁من
❁❁اونقدر
❁❁عاشقت
❁❁هستم
❁❁که تنها
❁❁فقط
❁❁دنیا
❁❁رو
❁❁با
❁❁تو
❁❁دوست
❁❁دارم
↘️。*❁∵。
❁❁هنوزم
❁❁توو
❁❁خونه
❁❁اگه تو
❁❁باشی
❁❁پیشم
❁❁رو
❁❁پاهات
❁❁میخوابم
❁❁دوباره
❁❁بچه
❁❁میشم
↘️ 。∵❁*
❁❁نفس
❁❁هاتو
❁❁توو
❁❁آغوشم
❁❁رها
❁❁کن
❁❁من
❁❁از
❁❁بوییدن
❁❁نت
❁❁مغرور
❁❁میشم
❁❁توو
❁❁دستات
❁❁یه حس
❁❁آسمونی
❁❁اسیره
❁❁رو
❁❁موهام
❁❁دست
❁❁بکش
❁❁بذار
❁❁خوابم
❁❁بگیره➧
کاش اینجا بودی و
من نصف ونیمه نبودم ...!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ!!!
ﻭﻟﯽ ﮔﺎﻫـــــــﯽ...
ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯾﺴﺖ...
ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ...
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ....
ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯽ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ اﻣﺎ...
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺟﺎﯾﺰ "ﻧﯿﺴــﺖ"
ﻭ ﺍﯾﻦ "ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ" ...
ﻫﻤﺎﻥ "ﺁﺭﺯﻭ" ...
ﻭ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ "ﺍﺷﺘﺒـــــــﺎﻩ" ﺍﺳﺖ...
ﭼﻮﻥ
اﻭ" ﻣﺎﻝ ﺗﻮ "ﻧﯿﺴــــت...
یه جایی میرسد که آدم
دست به خودکشی میزند
نه اینکه تیغ بردارد ....
رگش را بزند !!نه
قید احساسش را میزند ...
چندی ست که به پایان رسیده ام...
سکوت های طولانی ام
خیره شدنم به نقطه ای مبهم
غرق شدنم در خویش
در خروش این همه ادم, تنها ماندنم...
خشکیدن خون زندگی در رگهایم
گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور
کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم
فقط نشان از یک چیز دارد :
من سالهاست مـــــــــــــرده ام ....
اگر من شاعرم شعرم تو هستی
اگر من عاشقم ، عشقم تو هستی
اگر من یک کتاب کهنه هستم
بدان زیبا ترین برگش تو هستی
مــن خـــاص نبــــودَم،
فَقـَـط عشـقـَــم بــــے ریــــــا بـــود…
و عـــشـق ِ بـــے ریـــــا کیــمیــاسـتــــــ …!!!!
در فصل تگرگ عاشقت می مانم
با ریزش برگ عاشقت می مانم
هر چند تبر به ریشه ام می کوبی
تا لحظه مرگ عاشقت می مانم
امشب از داغ غمت،،،،،،
دل را چراغان میکنم
تا سحر بیدارم امشب،،،،،،
با تو پیمان میکنم
گاهی از شوق وصالت،،،
ساز مستی می زنم
گاهی از شرم گنه،،،،،،
سر در گریبان می کنم
با غم عشقت بسازم،،،،،،،،
یا بسوزم منتظر؟؟
فال مستی میزنم،،،،،،،
نه،نه،به از آن میکنم
گیرم همه آینده ی من پاک شد از تو ....
با خاطره های تو چه باید بکنم من ؟؟؟
میخوام
دیوونه
باشم
تا به این دنیا بفهمونم
میون این همه
عاقل فقط
من
گیج و منگم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم
تو را دوست دارم !!!
هیچ دردی اینجوری
منو و شکست نداد ...
دریای لعنتی عشقمو پس نداد
کاش همینجوری بمونیم من و تو
من عوض نمی شم تو هم نشو
"چقدر دلم"
"تمام شدن"
"می خواهد"
"از آن"
"تمام شدن هایی که"
"که بشود"
"نقطه سرخط"
"و آنگاه"
"دیکته تمام شود"
"من دیگر"
"آغاز نشوم "
میخواهم
از مهربانی چشم های تو
دنیایی بسازم
تا همه دنیا عاشق دنیایم شوند ...
"قلب"
اگر بتواند کسی را دوست بدارد ,
خوبی ها... حتی زخم زبانهایش را
نقش دیوارش می کند
حال اینکه قلب چیست ,بماند...!
فقط این را می دانم ...
خدایا...
همه از تو می خواهند "بدهی "
اما , من از تو می خواهم "بگیری "
خستگی ,دلتنگی و غصه های را از لحظه لحظه ی
آنهایی که دوستشان دارم
آمین
گاهی نه آشنا دردت رامیفهمد.!!!
نه حتی صمیمی ترین دوست.!!!
گاهی باید تنهایی..
دردرا فهمید..
تنهایی،خلوت کرد...
تنهایی آرام شد...وتنهایی خدامیداند.
چه میگذرد دردلت..!،
حالـــــم گرفته
ازاین "دنیایے "کـــــه
"آدم هایـــــش" همچـــــون
"هوایش" ناپایدارند.....
گـــــاه آنـــــقدر "پـــاک"
که باورت نمی شود....
گاه آنــــــــقدر "بے معرفت"
کـــــه نفست میگیـــــرد..
مگه میشه بارون بباره ولی دل هیچکس واسه کسی تنگ نشه.
انگشتان من به گره خوردن با انگشتان تو عادت داشته اند!
نیستی و حالا این قاتلان زنجیره ای شده اند
بختک جان دیوار های این شهر ...
نمی بخشمت
ولی فراموشت می کنم
همیشه به همین سادگی از آدمای بی ارزش می گذرم ...
از سکوتم مینویسم,
تا بدانی خسته ام
بی هوايت کنج پستوهای غم يخ بسته ام
بی تو بی تابی دراين برزخ به جانم خیمه زد
من هنوز اين بغض راازرفتنت نشکسته ام
با خيالت
روزها را بی صدا سر می کنم
بی تو دارم بی کسی راتازه باورمیکنم
از کلامم هرکسی شيدايی ام را خوانده است
ياد چشمانت مراازهرنگاهی رانده است
کاش بودی
تا بهارم غرق بی رنگی نبود
کاش در تقدير ما دوری و دلتنگی نبود
آنچنان زیبا تومیخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم
تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهند منهم غزل گو میشوم
پیش من باشی به دستان تو عادت میکنم
گر تو از پیشم روی بسیار ترسو می شوم
هر کجا باشی تو آنجا را بهشتم می کنی
تونباشی پیش من هرلحظه اخمو میشوم
تا قیامت پیش من باش و مرا ترکم نکن
درکنارم توبمانی خوب وخوشرو می شوم...
عکس تو ,بر عکس تو دائم در آغوش من است
حرف تو ,مانند گل آویزه ی گوش من است
دست تو ,ویرانگر آبادی مینای من
نام تو ,کهنه شرابی ,باده ی نوش من است
ماهی چشمان تو ,دریانورد قابلی ست
سحرتو ,چون طعمه در قلاب ,بهنوش من است
نرم نرمک میروی در جاده های باورم
میزبان مقدمت ,گل های تن پوش من است
دردهایم یک به یک از خار چشمانت کشم
ناز یک لبخند تو ,صهبای مدهوش من است
سرکشم از باده ی عشقت ,بسوزاند تنم
این شب آشفته از یادت فراموش من است
گم شوم در خاطرت ,در آرزوی وصل و باز
دیده پوشی جرم من ,رویای مخدوش من است
دل من خسته شده،نازکشیدن بلدی؟!
روی لبخندغمش،سازکشیدن بلدی؟!
مبری یادمرا،خاطره هارانکُشی!
طرح چشمان مرابازکشیدن بلدی؟!
غزلی بازبخوان عاشقی ازیادم رفت
اززبان دل من،رازکشیدن بلدی؟!
پَروبالی دگرم نیست،قفس جایم بود
تو هنوزهم پَرپروازکشیدن بلدی ؟
دفترعشق من آغشته شدازخاطره ها
چهره ی عاشق طنازکشیدن بلدی؟!
دل من غرق تمنای وصال توشده
نقش یک عاشق طنازکشیدن بلدی؟!
غرق دریا شده ام قایق توجادارد؟
لنگرعشق بگوبازکشیدن بلــدی؟
نازکن نازکه این کارتواست
ای خداراست بگونازکشیدن بلدی؟
عشق اگر خوب نباشد ,به خدا بدهم نیست ...
مرده را زنده کند نام مسیحایی عشق
هزار شب نشسته ام به پای چشم های تو
رها نمی کند مرا هوای چشم های تو
من آن همیشه عاشقم که لحظه لحظه درد را
به دوش خسته می کشم برای چشم های تو
تمام حجم اشک را به نذرگاه برده ام
مگر که بنده ام کند خدای چشم های تو
مسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله است
میان غربت من و سرای چشم های تو
قبیله ی شکیب من دوباره بار بسته است
تمام بیقراری ام فدای چشم های تو
بگو که عاقبت کجا؟ کجای بغض سادگی
به خاک می سپاردم وفای چشم های تو؟
شعرم خراب ، شورم خراب ،
......... وين حال مغرورم خراب .
باران زده برچشم من ،
سيماى رنجورم خراب .
از دشت و دريا دلزده ،
چون موجِ بر ساحل زده ،
برگشته از مُلک سکوت ،
...... آن مُلک محصورم خراب .
اى واى از اين حال و هوا ،
دردم نشد با مى دوا ،
وين باده بر من ناروا ،
....... کان باغ انگورم خراب .
اندر ميان دخمه اى ،
برساز خود يک زخمه اى ...
هم تار من ناکوک غم ،
....... هم لحن مسرورم خراب .
از خلق تنهايى مراست ،
...... وز جمع منهايى مراست ...
کاندر توان زندگى ،
هم جذر و مجذورم خراب .
از شعرهاى دم به دم ...
از دردهاى بيش و کم ،
هم آرزوهايم بر آب ،
هم کاخ معمورم خراب .
تعداد صفحات : 2