یه جایی میرسد که آدم
دست به خودکشی میزند
نه اینکه تیغ بردارد ....
رگش را بزند !!نه
قید احساسش را میزند ...
یه جایی میرسد که آدم
دست به خودکشی میزند
نه اینکه تیغ بردارد ....
رگش را بزند !!نه
قید احساسش را میزند ...
چندی ست که به پایان رسیده ام...
سکوت های طولانی ام
خیره شدنم به نقطه ای مبهم
غرق شدنم در خویش
در خروش این همه ادم, تنها ماندنم...
خشکیدن خون زندگی در رگهایم
گریز از چشم ادمها و پناه بردن به خاطرات دور
کنج انزوا و خو گرفتن با دردهایم
فقط نشان از یک چیز دارد :
من سالهاست مـــــــــــــرده ام ....
فاصله ها ...
هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمی کنند,
بلکه دلتنگی را بیشتر میکنند .